فصل پنجم

گاه نوشت های یک دیوانه!

فصل پنجم

گاه نوشت های یک دیوانه!

هجدهم. منه دلتنگ

یه وقتایی هم هست که انگار غصه تموم دنیا تو دلم جمع شده! دلتنگ اونیم که انتظار دارم بیاد و هیچ وقت نمیاد!

غصه تنهاییامو دارم

غصه بی حوصلگیام

خیلی سخته گذروندن روزایی که خودتم ندونی چته و هدفت چیه!

من گم شده ام یا تویی که پیدا نمیشوی؟!


حالت یه وقتایی خوبه خوبه خوبه

یهو پلک میزنی میبینی همه خوبیش رفته ! چیزی که واست مونده یکم حسرته و یکم غصه و یکم دلتنگی واسه روزای خوبی که داشتی :(


کاش میشد چشمامو ببندم و آرزو کنم که همه چی توی یک ثانیه عالی بشه! حال همه خوب باشه :) کلاغای قصه ها هم به خونشون رسیده باشن...

ینی میشه معجزه بشه؟

نظرات 2 + ارسال نظر
پسرلَکه ای شنبه 3 مهر 1395 ساعت 18:32 http://stainboy.blogsky.com

همون که قرار بود دیگه بدیاشو ببینی؟
این احساسا تازگیا عین ویروس داره شیوع پیدا میکنه..

نه کلا جای یک نفر توی زندگیم خیلیی خالیه
حالا کاری با اون ندارم
یه جای خیلی خالی دارم که نمیدونم چجوری میتونم پرش کنم...

ماریا شنبه 3 مهر 1395 ساعت 12:12 http://Mankhodamam.blofsky.com

یوقتای هست آدم دوست داره کوچ کنه از تمام فکر ها و مشکلاتش و با تمام وجود فرار کنه و بره یه جای آروم بدون هیچ نگرانی کارایی که دوست داره انجام بده

وقتی نتونم یه جای آروم پیدا کنم خیلی این حس بدتر میشه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد