فصل پنجم

گاه نوشت های یک دیوانه!

فصل پنجم

گاه نوشت های یک دیوانه!

بیست و پنجم .

احتمالا برای همه شما پیش اومده که آدم هایی که توی زندگیتون عزیز بودن و هستن رو از دست بدین... وقتی صحبت از دست دادن عزیزی رو میکنم فکرتون نره پیش آدم های نزدیکی که فوت کرده ان یا عشق هایی که منجر به جدایی شدن

دوست هایی رو در نظر بگیرید که روزگار دیگه اجازه نداده داشته باشیدشون :) دوست هایی که هزار تا خاطره خوب و بد رو ریختن توی کوله پشتیشون و چمدونشونو بستن و رفتن یه جای خیلی خیلی خیلی دور...

دوستایی که شاید قبلا روزها باهم زندگی کردین، گردش رفتین، پارک رفتین، کوه رفتین، خرید رفتین... باهم کلی خاطره ساختین و حالا که دلتون میخاد تکرار بشن اون خاطره ها هیییچ کودومشون نزدیکتون نیستن که بتونین خاطره هاتونو دوباره بسازین :)

بلادهای غربیه کفر حتی دوستای ما رو هم ازمون میگیرن :) کاش هیچ وقت نمیرفتین، هیچ کودومتون :(


نظرات 1 + ارسال نظر
پسرلکه ای پنج‌شنبه 9 دی 1395 ساعت 22:48 http://stainboy.blogsky.com

یادم نمیاد دوستی داشته باشم..
درست از چارده پونزده سالگی..

من اکثر دوستامو توی دانشگاه باهاشون اشنا شدم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد