فصل پنجم

گاه نوشت های یک دیوانه!

فصل پنجم

گاه نوشت های یک دیوانه!

من؟

همش دارم فکر میکنم من کیم؟ و مشکلم چیه؟

چرا شاد نیستم؟

من خانواده ی خوبی دارم، موقعیت اجتماعی خوبی دارم،اسم و فامیلی خوبی دارم،  زندگی نسبتن خوبی دارم، ظاهر زشتی ندارم، اخلاق بدی ندارم، ... ولی اصلن شاد نیستم!

دنبال به دست آوردن یه چیزیم که انگار هرچی بیشتر دنبالشم از من دورتر میشه!

توی تنهایی دنبال جمع ام و وقتی آدم دور و برمه دنبال کنج عافیت و تنهایی و این حرفام!

تنها چیز بدی که الان روی مخمه حسود بودنمه! قوبولنیدم به خودم که واقعن حسودم! اصن قبولونیدنم لازم نداره! کاملن مشششخصه

وقتی از خوشحالی دوستام غصه میخورم که چرا من جای اونا نیستم و وقتی میبینم دارن مزدوج میشن ته دلم غم میشینه که چرا من باید سینگل فور عور به زندگی ادامه بدم، اونوخت دیگه برام روشن میشه که واااقعن حسودم! راهی برای حل این مشکل پیدا میشه؟؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد