فصل پنجم

گاه نوشت های یک دیوانه!

فصل پنجم

گاه نوشت های یک دیوانه!

عنوان ندارم

معمولا صفحه یادداشت جدید رو باز میکنم  و نمیدونم قراره چی بنویسم

واسه همین اکثر اوقات عنوانی واسه نوشته هام ندارم

نمیدونم از کجا شروع کنم و کجا تمومش کنم

فقط دلم میخاد غر بزنم

بگم که به بد جایی رسیدم

بگم که کاش یکی کمکم میکرد

کاش فرشته نجات داشتم

کاش همه خیالات آدما میشد که واقعی بشه

میشد که همه چی رو به راه باشه

میشد که خوب باشم

خوب باشیم

کاش مصلحتمون اونی باشه که از خدا میخاییم و بهمون بدتش

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد