فصل پنجم

گاه نوشت های یک دیوانه!

فصل پنجم

گاه نوشت های یک دیوانه!

ترس

یه بار که داشتم از تهران میرفتم روز قبلش از میم خداحافظی کردم و وقتی برگشتم دیگه نداشتیمش... فکرشم نمیکردم اتفاقی براش بیافته و دیگه بینمون نباشه

این سری هم از آقای آلفرد خداحافظی کردم و اونم حرفایی مثل خداحافظی و ... میزد

حالا تقریبا 20 ساعته گوشیش خاموشه و دارم میمیرم از استرس دستمم که به هیچ جا بند نییس :(

نکنه طوریش شده بااااشه :(

چییییکار کنم آشوووب شدم اصن :(

نظرات 1 + ارسال نظر
beny20 جمعه 14 اردیبهشت 1397 ساعت 17:37 http://beny20.blogsky.com

دیگه هیچ‌ وقت خداحافظی نکن ،
چون جونشون به خطر میوفته :/

به منم فقط سلام کن ،
خواستی بری هم بگو سلام ..

:))))))) سلام سلام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد