جمعه تولدمه
ولی همه موقعیت های بد امروز واسم پیش اومدن
پریود شدم، بهونه گیر و بداخلاق و بی اعصاب و گریه عو و نق نقو و ....
دوست سابقم که بهم پیشنهاد داده بود باهم باشیم و من بهش گفته بودم نه دوباره پیام داد و گفت که میخاد ببینتم
اون یکی دوستم زنگ زد و واسه جمعه دعوتم کرد میهمانی و از اونجایی که من خاطره بد دارم از میهمانی اصصصصلا خوشم نمیاد برم
آقای آلفرد هم امروز یه مقدارایی اذیتم کرد
با وجود همه اینا احساس کردم بچه ها تو دانشگاه میخان برام تولد بگیرن
حالم بدتر شد
اصن یه جوری مشوش شدم که نگم براتون
رفتم تو دست شویی نیم ساعت گریه کردم خلاصه
بعدم بدو بدو کیفمو برداشتم و داشتم میرفتم که آقای آلفرد اومد و داشت سعی میکرد که نذاره من برم
خیلی مقاومت کرد ولی رفتم دیگه
اومدم یه سالن مطالعه جدید پیدا کردم توی دانشکده معدن، زیاد هم شولوغ نیست، یه کنج خلوت گیر آوردم و کلمو کردم توی لب تاب
چرا میترسم؟ بچه شدم؟؟ چرا اینجوریم اصن؟
کاش وقتی میدید حالم خوب نیس اون همه سر به سرم نمیزاشت
کاش اونجوری نمیرفتم
داغونم چرا
داغون