فصل پنجم

گاه نوشت های یک دیوانه!

فصل پنجم

گاه نوشت های یک دیوانه!

تولد

بالاخره تولدم رسید

خونه پر از مهمونه و من فرار کردم ازونجا

اومدم خابگاه پیش دوستم و حتی تبریک هم نگفت بهم که!

کادو هم که هیچی

کیک هم که هیچی

شمع هم حتی هیچی

تولدم توی تنهایی مبارک :)

به تاریخ 28 اردیبهشت 1397

الهه ی 25 ساله

نظرات 3 + ارسال نظر
پرنده مهاجر چهارشنبه 2 خرداد 1397 ساعت 18:42 http://yelaqq.blogsky.com

سلام امیدوارم حالتون خوب باشه، خیلی از دیدن پیجتون خوشحال شدم، در واقع با خوندن متنتون به هیچ چیزی فکر نمیکردم محو نوشته هاتون شدم، ممنون، موفق باشی عزیزم

ممنون دوست خوبم

kilgh جمعه 28 اردیبهشت 1397 ساعت 01:49

مبارکه،
هیشکی نباید حس تنهایی کنه تو روز تولدش
برو بیرون به مناسبت بیست و پنج سالگی رو چمنای پارک با دست ماست بخور جلو ملا عام دلشونم بسوزه :دی

بزرگ شدم که با دست ماست بخورم؟ :))

مرسی از تبریکتووون

kata جمعه 28 اردیبهشت 1397 ساعت 01:08 http://kata.samenblog.com

خب چرا فرار کردی. واس تو تولد گرفتن:/
تولدت مبارکککککک
ان شا الله صد ساله بشه

نهههه واسه من که تولد نگرفتن
یک هفتس از شهرستان اومدنن موندن خونه ی ما منم کلافه شدم دیگه از دیروز اومدم پیش دوستم

خیلیییی مچکرممممممم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد