فصل پنجم

گاه نوشت های یک دیوانه!

فصل پنجم

گاه نوشت های یک دیوانه!

به خانه برمیگردیم

هنوز مهمونا توی خونه ان

خونه مث زمین جنگ شده که الان افتاده دست دشمن

من نمیتونم تسخیرش کنم ولی فعلا مجبورم یه قرار داد بنویسم که اونجا بشه خاک بی طرف و بتونم برم توش زندگی کنم.

دیگه هیچ جا رو واسه موندن ندارم 

امروز زیر زیرکی رفتم پی خابگاه

خیلی ناراحت بودم البته

اگه خابگاه میگرفتم زندگیم دو قسمت میشد، حتی سه قسمت!

هر وسیله یه جا!  و واقعا به تمام معنا آواره میشدم!

خوب شد گفتن خابگاه نمیدن بهم

حالا دیگه مجبورم بسازم و بسوزم با همین وضعی که دارم

مجبورم برم خونه و ای کاش بتونم دشمن رو از خونه بیرون کنم :(

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد