فصل پنجم

گاه نوشت های یک دیوانه!

فصل پنجم

گاه نوشت های یک دیوانه!

اینکردیبل!

هر روز که میگذره با ابعاد جدیدی از آقای آلفرد آشنا میشم!

من که هرروز ازش میپرسیدم کی تافل بدیم هیچی نمیگفت! حالا امروز میگه من "حدود دو هفته پیش!" تافل ثبت نام کردم با خانوم "ن" که یکی از هم کلاسیامونه!!!

چرا اینکارو کرده؟ نمیدونم!

چرا به من نگفته؟ نمیدونم!

ولی به خودم قول دادم از 5ام که امتحانمونو دادیم و تموم شد دیگه هییییچ کاری باهاش نداشته باشم

آدمی که من اییین همه باهاش دوستم باید اینجوری باهام رقابت کنه؟!

رقابت کثیف؟!

نمیخام باهاش رقابت کنم ولی یه جوری زندگیمو جمع و جور میکنم که کف کنه!

امروزم تا اینجا خوب در مقابلش مقاومت کردم

دیگه دلم نمیخاد بغلم کنه دلم نمیخاد بهم دست بزنه دلم نمیخاد حتی نزدیکم باشه!

میخام محدوده آرامش خودمو خوب باز سازی کنم ^____^

نظرات 2 + ارسال نظر
رهآ شنبه 2 تیر 1397 ساعت 00:46 http://Rahayei.blogsky.com

دلم میخواد ی روزی اینجا بنویسی آلفرد هیچ نقشی تو زندگی من نداره دیگه.
چون ی دختری، و احساست میفهمم، به روحت، به قلبت اجازه نده بیشتر از این ضربه بخوره! برای خودت ارزش قائل شو.
پای تصمیمی که گرفتی بمون :) قطعن ضرر نمیکنی عزیزم.

ان شالله روزای خوبی در انتظارت باشه

مرسی جانم مرسی بهم امید میدی

Morgana جمعه 1 تیر 1397 ساعت 21:19

خوشحالم بابت این تصمیماتی که گرفتی بالاخره :)
و واقعا امیدوارم موفق بشی توی کارت، زندگیت و همه چیز.

خیلی ممنون
البته بگم که قبلش هم هزار بار از این تصمیما گرفتم و باز بیخیال شدم اینه که میترسم نتونم سر تصمیمم بمونم
شما دعا کن هرچی خیره واسم پیش بیاد

ممنون که میخونید وبلاگمو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد