فصل پنجم

گاه نوشت های یک دیوانه!

فصل پنجم

گاه نوشت های یک دیوانه!

روز سوم

امروز روز سومیه که رابطمو با آلفرد قطع کردم.

دیشب رفتم باشگاه ورزش کردم و حالم خیلی بهتره. در کل که از خستگی جون دادم آخره شب :)) اومدم بدو بدو شام درست کردم و کلی راه رفتم تا باشگاه و ورزش و ... ساعت دوازده و نیم به زور وقت شد که بتونم برم توی تخت. بخاطر همین یکم خسته ام الان ولی خب حال دلم خیلی بهتره.

یه چیزی که سر حال تر نگهم میداره فکر کردن به این قضیه اس که من هیچیو از دست ندادم! نه فقط در مورد آقای آلفردها! که بله در مورد ایشون هم همینه قضیه ولی خب در کله زندگیم با این جریانات و دور شدن و ... هیچیو از دست ندادم!

چون ایران هم وضعیت همین بوده و حتی شاید بدتر! حداقل الان دستم توی جیب خودمه و میتونم خیلی مستقل تر تصمیم بگیرم و زندگی کنم.


دوماه و سه روز شده که از خونه دورم! دووووووووور


نظرات 1 + ارسال نظر
پسر لکه ایی شنبه 17 اسفند 1398 ساعت 05:04

از بندِ اول پستت تا آخرش خوش به حالتتت :(
دیگه دراماتیک تر از این میخوای زندگی کنی؟

ای بابا :))
استاد تو مو میبینی و من پیچش موووو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد