ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
از این لحظه به بعد میخوام برای نوشته های وبلاگم شماره بزنم
دوست دارم اگه چندین سال دیگه من بودم و این وبلاگ بود و خواننده ای هم در کار بود؛ به شمارگان پستام نگاه کنم و بگم وااای ینی من این همه حرف واسه زدن داشتم؟!
امروز واسم روز شلوغی بود، روزای شولوغ تنهایی کمتر احساس میشه. کار خاصی انجام ندادم اما همین که به کارای روز مره ام رسیدگی میکنم انگار دارم قدمای خیلی بزرگی واسه زندگیم برمیدارم. دارم واسه ثبت نام ارشد آماده میشم و واااویلا اگه پس فردا نتایج بیاد و جایی قبول نشم
یادش بخیر بچه که بودیم همه بچه های محل و همسایه ها و مهد کودک و دبستان دوستامون محسوب میشدن
حالا که بزرگ شدم میبینم چقدر دوست پیدا کردن سخت شده
چقدر اطرافم پر از آدمه که دوست هستن و دوست نیستن!
چقدر یکیو کم دارم که بتونم واقعا دوست خودم بدونمش
بتونم هرموقع دلم خاست باهاش صحبت کنم، درد و دل کنم، غیبت کنم، پیشش بخندم، گریه کنم، چقدر زیاد کم دارم همچین آدمیو توی زندگیم....
می نشینم لبِ حوض
گردشِ ماهی ها
روشنی
من
گُل
آب،
چه دَرونم تَنهاست...
چه درونم تنهاست...