پنج سال پیش بعد از افتادن یک اتفاقی توی زندگیم، تصمیمم رو گرفته بودم که برای همیشه تنها بمونم. تنها بزرگ شم، تنها درس بخونم، تنها کار کنم و تنها زندگی کنم.
بعد از دو سال وقتی یه آدم جدید اومد توی زندگیم همه باورهام تغییر کرد. فهمیدم تنهایی زیاد هم چیز خوبی نیست. فهمیدم میشه آدم دوست های جدید دور خودش داشته و توی جمع زندگی کنه و تنها نباشه...
وقتی اون آدم جدید هم از زندگیم رفت هنوز بر این باور بودم که میشه تنها نبود و خیلی بعدش خواستم به تنهایی قبل از اومدنش برنگردم. اما دیدم از یه سنی به بعد آدمایی که اطرافمون جمع میشن، شاید کم نباشن اما هیچ وقت به صمیمیت آدم های قدیم نمیرسن! فقط واسه این خوبن که کارشون جایی گیر کرد بیان سراغت، نه واسه اینکه وقتی بی حوصله و تنها بودی و دلت "دوست" میخواست کنارت باشن.
دوستی هایی که تعریفشون از یه جایی به بعد تغییر میکنه و از "دوست" به "کمک لازم دارم" تغییر میکنن...
من هنوز دارم تنها زندگی میکنم و فرقش با قبل اینه که الان میدونم چقدر تنهایی بده... چقدر خوب نیس وقتی آدما بدون اینکه بفهمن چه بلایی سرتون میارن تنها بزارنتون و برن
یا نزارین کسی بیاد تو زندگیتون یا اگه اومد از دستش ندین...
"چقدر اومدن آدم ها بده ... و رفتنشون از اومدنشون بدتر"
یکی از ویژگی های من اینه که نمیتونم در حالت نشسته فکر کنم یا تصمیم بگیرم!
امروز پاشدم و احساس کردم زندگیم به فکر و سر و سامون نیاز داره، شال و کلاه کردم و راه افتادم تو خیابونا... بیست و نه هزار و پونصد و خورده ای قدم برداشتم و از بدو تولد تا روزی که قراره برم توی کفن از جلوی چشمم گذشت... تا بالاخره تونستم یه سری نتایج جدید و تصمیمای جدید واسه زندگیم بگیرم...
تاحالا چیزی که از زندگیم خاستم یه زندگی خیلی آروم و معمولی بوده ولی خوشبخت! دوست داشتم یه آدم خیلییی معمولی و عادی باشم با تحصیلات لیسانس، یه خانوم خونه دار ، یه مامان فوق مهربون ، یه همسر خوب ، تنها چیزی که میخاستم ارامش بود ... هیچ وقت حتی ثروت زیاد هم نخاستم ... اینا همه چیزایی بود که راهی برای رفتن به سمتش نبود، ینی خودش باید میومد طرفم ... ولی هیچ کودومش رو نمیتونم داشته باشم ... حتی عشق زندگیم رو هم از دست دادم و احتمالا دیگه هیچ وقت نتونم جاش رو با فرد دیگه ای پر کنم
امروز دیدم این همه چیز رو خاستم و به دست نیاوردم، شاید باید به سمت چیزایی که نمیخام! میخام برم سمت درس، سمت آینده ای که دیگران برام مشخص کردن، سمت چیزایی که تلاش نیاز داره. وقتی کارشناسی قبول شدم به خودم قول دادم دیگه جلوتر نمیرم! ولی بقیه گفتن ایشالا ارشد، ایشالا اپلای کنی بری یه دانشگاه خارجه!!!
حالا که افتام توی این راه میخام تا تهش برم دیگه. حتی میتونم به شغل استاد دانشگاه بودن که هیچ وقت علاقه ای بهش نداشتم فکر کنم!!!
از امروز زبان میخونم ... سال دیگه تافل میدم... میخام بجنگم واسه آینده ای که ازش بدم میاد و هیچ وقت نخاستمش!
من خرم
یه سری آدما هم هستن خیلی خوشبختن توی زندگیشون، زن دارن، بچه دارن، معروفن، خواننده خیلی خوبی ان!
ولی نمیدونم چرا زندگی آروم بقیه مث خار شده رفت تو چش اینا! چرا نمیتونن ببینن یه عده بدبخت با شکست عشقی هاشون کنار اومدن و دارن زندگیشونو سر میکنن...
خو لامصب حتما باید آهنگی بخونی که زندگی رو زهر کنی واسه اونی که شکست عشقی خورده؟؟؟؟
خو این چه آهنگیه خوندی تو......
توصیه میکنم اگه بدهکارین؛ عشقتون ترکتون کرده، یا اوضاع مناسبی ندارین حتما آهنگ "یه روزی میاد" احسان خواجه امیری رو گوش فرا بدین!
دیشب که همچنان از استرس نتایج خوابم نبرد و به سختی خوابیدم، مابینش هم هی پا میشدم سایت سازمان سنجش رو رفرش میکردم که بیینم خبری هست یا نه!
تا بالاخره حدودای سه و نیم ظهر که نتایج رو زدن و خدااا رو شکردقیقا همون چیزی بود که میخواستم. فقط امیدوارم بعدا ازین انتخابم پشیمون نشم!
خلاصه اینکه خیلی خوشحالم ازین که همچون موفقیتی رو داشتم توی کارنامه ی زندگیم!
تصمیم گرفتن و انتخاب کردن مقوله ایه که ما هرروز باهاش سر و کار داریم . حتی سر اینکه امروز ناهار چی بخوریم؟ هم میتونیم گزینه ای زیادی داشته باشیم و تصمیم گیری سختی داشته باشیم.
از بچگی وقتی به آینده ام فکر میکردم نمیدونستم دوست دارم چیکاره بشم، فقط میدونستم نمیخوام دکتر و معلم بشم. شغل ایده آل توی ذهنم "مهندس" بوده ولی هیچ وقت در ذهنم نمیگنجید که مهندس یک شغل نیست بلکه یک درجه اس! اینو الان که مهندس شدم فهمیدم و دیگه برام قابل تغییر نیست! فقط دارم در راستای "مهندس تر" شدنم تلاش میکنم بلکه بتونم شغلی با این درجه ام پیدا کنم
کلا بین همه تصمیم ها و انتخابای که توی زندگیم داشتم فکر کنم این تغییر رشته و ارتقاء دانشگاه عاقلانه ترینشون بوده! البته بعد ازیه تصمیم دیگه ای که واسم خیلی سخت بود گرفتنش!
کاش همه روزها و لحظه ها به خوبیه روزای خوشمون باشه
کاش زندگیامون رنگی رنگی و شاد باشه
کاش همه خوشحال باشیم
الان که یک شنبه مورخ هفت شهریور سال هزار و سی صد و نود و پنج هجری شمسی می باشد جهت ثبت در تاریخ عرض میکنم که بسیار استرس فول هستم! چرا که سازمان سنجش اعلام کرده که فردا مورخ هشت شهریور قراره نتایج نهایی آزمون ارشد رو اعلام کنه! من که تقریبا تکلیفم مشخصه ولی خب به هر حال سیب زمینی که نیستم که استرس نداشته باشم!
همچنان چند روزیه که از بیکاریه مضمن رنج میبرم و هرچند کسی زیاد سراغم رو نمیگیره ولی همون یکی دو نفری هم که حالمو جویا شدن محض آب شدن دلشون گفتم که عالی ام و خیلی داره بهم خوش میگذره