-
نویسنده
دوشنبه 11 دی 1396 19:21
من نویسنده حرفه ای نیستم هیچ تخصصی هم توی این زمینه ندارم ولی دوس داشتم نوشته هام یه سری کیفیت هایی رو داشته باشه که همه از خوندنشون لذت ببرن بعضی وقتا کپشن اینستا مینویسم و میدم یکی دو نفر بخونن وقتی میخونن خیلی به به و چه چه میکنن و میگن عالیه و خیلی خوبه و فلان ولی راستشو بخوایین من باور نمیکنم حرفشونو چون به نظرم...
-
بی عنوان
یکشنبه 10 دی 1396 12:48
سلام امروزتون چطور میگذره؟ من دیشب 12 ساعت خابیدم صبح با سکسکه بیدار شدم و به شدت حالت تهوع داشتم صبونه نون و پنیر و گوجه میخاستم بخورم که وقتی خوردم دهنم به شدت تلخ شد دلم نمیخاست کلاس بیام دلم نمیخاست از جام تکون بخورم امروز همون روزیه که باید واسه من پایان دنیا باشه چرا اینجوری شدم چرا اینجوری شده احساس میکنم همه...
-
مولتی تسک
یکشنبه 3 دی 1396 23:12
وقتی یه چیز خفنی رو که دوس نداری یاد بگیری یاد میگیری احساس خفنیت دو چندان بهت دست میده الان نشستم پای لب تاب با پایتون کد میزنم و اینجا هم پست مینویسم ولی کاش حداقل از این همه کد یه جای مفیدی توی زندگیم استفاده میکردم. از دوران طفولیت دوس داشتم کد بزنم دوس دارم فقط استراحت کنم و کد بزنم اصن شاید آسون ترین کار دنیا کد...
-
آدم های دوست داشتنی
یکشنبه 3 دی 1396 22:14
بعضی وقتا یکی میاد توی زندگی آدم که خیلی دوست داشتنیه انقدر دوس داشتنی که دلت میخاد همیشه داشته باشیش ولی بنا به دلایلی نمیشه این آدما وقتی هستن باید به این فکر کنیم که فردا روز ممکنه دیگه نباشن و وقتی نیستن به این فکر میکنیم که وقتی بودن چقدر همه چی خوب بود... شما با اینجور آدما توی زندگیتون چیکار میکنید؟
-
جوون مرگ
یکشنبه 3 دی 1396 19:10
جوون مرگ شدن هم خیلی سخته مخصوصا وقتی توی سن 25 سالگی باشه مخصوصا وقتی آدم به شدت موفقی باشه شاید "میم" از من و شما و خیلی های دیگه بهتر بود، ولی جوون مرگ شد چیه این سرطان افتاده به جون آدمای این مملکت، ولی همه آدمای دور و برش میدونن که "میم" رو سرطان نکشت، دکترا کشتن چرا "میم" که میخواست...
-
کارای سخت
چهارشنبه 15 آذر 1396 21:12
دلم میخواد برم حموم ولی حالشو ندارم دلم میخواد مشقامو بنویسم ولی حالشو ندارم دلم میخواد رژیم بگیرم ولی حالشو ندارم .... یا کلی کارای دیگه که دلم همشو میخاد و حالشو ندارم چرا همه کارایی که دلم میخواد انجام بدم اینقد سختن؟؟
-
خواب
جمعه 10 آذر 1396 22:17
دیشب خواب دیدم مامانم توی یه هواپیما بود که سقوط کرده بود و منفجر شده بود و همه مسافراش در جا کشته شده بودن من مونده بودم و خواهر و برادر و پدرم غم سنگینی روی دلم نشسته بود یه حسی بهم میگفت بابا چن وخت دیگه میره زن میگیره و ماها رو تنها ول میکنه از یه طرف باید گریه میکردم که خالی شم و از طرف دیگه میدونستم مسئولیت این...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 آذر 1396 15:17
سر کلاس نشستم و به شدت خسته ام نمیدونم از چی خسته ام فقط میدونم به این سادگیا رفع نمیشه استاد خیلی حرف میزنه نه میفهمم چی میگه نه دلم میخاد بفهمم من مشکلات دیگه ای دارم در حال حاضر دغدغه ام این نیست که چجوری اتوکورولیشن سیگنالو حساب میکنن و برام مهم نیست که تاخیر کانال چجوری حساب میشه من فقط الان یه چیزی مث خواب...
-
پایتون
جمعه 3 آذر 1396 18:18
کی گفته نرم افزار پایتون خوبه؟ کی گفته سریعه؟ ده دیقه اس یه کد ساده رو زدم و دادم بهش که اجرا کنه هنوز از پسش بر نیومده کی گفته باید از متلب سوییچ کنیم روی پایتون؟ جمع کنید بابا این مسخره بازیو من متلب بازم، پایتون راست کارم نیست ولی حالا خودمونیم دارم یاد میگیرم پروژه هاتونو بدین براتون انجام بدم :)) با کمترین دست مزد
-
اخیرا
جمعه 3 آذر 1396 18:14
اخیرا دارم به این فکر میکنم که به یه آپشن سلف دیستراکت نیاز دارم تا وقتایی که از خودم خسته میشم بزنم همه چی بپکه امید الکی نیست که به این فکر میکنیم که روزای بهتر توی راهن؟ کودوم راه؟ 25 ساله منتظرم از راه برسن انقد چسبیدم پشت شیشه تا بیان که دیگه خسته شدم از انتظار اصن از کجا معلوم اون روزایی که قراره بهتر باشن برای...
-
گوگل مپ
پنجشنبه 25 آبان 1396 20:48
گوگل مپ رو با لب تاب باز کردم بالای تهران بود دیدم یه سری جاها رو علامت زده زوم کردم دیدم خونه مون که توی گوشی علامت زده بودم روش مشخصه دانشگاهو که توی گوشی فیوریت زده بودم هم روش مشخص شده حقیقتا کففف کردم از این پیشرفت تکنولوژی که همه چیو به هم وصل کرده دلتنگ که میشم گوگل مپو باز میکنم میرم روی لوکیشن خونمون جایی که...
-
شروع
پنجشنبه 25 آبان 1396 20:43
همونجوری که هرچیزی شروعی داره پایانی هم داره ولی شروع یه سری چیزا مث پایان یه چیز دیگه اس شروع بدی پایان خوبیه شروع دوستی پایان تنهاییه شروع سیاهی پایان سفیدیه شروع خوشبختی پایان بدبختیه دارم میرم سمت شروع یه سری چیزا چیزایی که خیلی مبهمه برام چیزایی که شاید پایان نداشته باشه و شاید شروع یه چیز دیگه پایانش باشه بعضی...
-
خدایا
سهشنبه 23 آبان 1396 21:13
خدایا چیکار کنم چجوری بگذرونم این روزا رو بدجوری از تنهایی میترسم، نمیتونم تحمل کنم دیگه ولی چه چاره که کسیو که دوس دارم جسمش بهم نزدیکه و روحش کیلومترها ازم دوره کاش یکبار برای همیشه میومد پیشم و میموند کاش خانواده ام رو داشتم کاش تنهایی و سکوت این خونه اینقدر آزار دهنده نبود برام کاش انقدر لوسم نمیکرد کاش ضعیف نبودم...
-
دلم
دوشنبه 27 شهریور 1396 16:43
هروقت که دلم میگیره این متن میاد و توی سرم میچرخه : دلتنگی های آدمی را باد ترانه ای می خواند رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد و هر دانه ی برفی .... به اشکی ناریخته می ماند سکوت .... سرشار از سخنان ناگفته است از حرکات ناکرده اعتراف به عشق های نهان و شگفتی های بر زبان نیامده در این سکوت حقیقت ما نهفته است حقیقت...
-
فکر کردن
یکشنبه 26 شهریور 1396 16:53
همین که بعضی وختا توی ذهنم با خودم درگیر میشم ینی من هنوز وجود دارم بعضی وقتا ساعت ها میشینم یه گوشه و به یه نقطه خیره میشم و اصلن حواسم به اطرافم نیست مثل امروز که یهو به خودم اومدم و دیدم میپرسه "بپیچم راست؟" بعضی وقتا گذشتن از همه فکر و خیالات شیرین و برگشتن به عالم تلخ واقعیت برام سخته چرا نمیشه چند روزی...
-
من؟
یکشنبه 26 شهریور 1396 01:43
همش دارم فکر میکنم من کیم؟ و مشکلم چیه؟ چرا شاد نیستم؟ من خانواده ی خوبی دارم، موقعیت اجتماعی خوبی دارم،اسم و فامیلی خوبی دارم، زندگی نسبتن خوبی دارم، ظاهر زشتی ندارم، اخلاق بدی ندارم، ... ولی اصلن شاد نیستم! دنبال به دست آوردن یه چیزیم که انگار هرچی بیشتر دنبالشم از من دورتر میشه! توی تنهایی دنبال جمع ام و وقتی آدم...
-
تعدد وبلاگ
سهشنبه 21 شهریور 1396 16:24
احساس میکنم به چنتا وبلاگ نیاز دارم یکی واسه نوشتن چیزای داستان طور یکی واسه اتفاقات روزمره یکی هم واسه غر زدن حالا یکی نیس بگه دختره خوب تو همین یکی که داری رو هم سالی یه بار سر میزنی! وای به حال اینکه چنتا بشن!
-
مغز
یکشنبه 19 شهریور 1396 15:47
هرکسی یه سمتی میره که شاید هیچ وقت انتظارشو نداشته وقتی نگاه میکنم میبنیم به همه چیزایی که به سختی برای داشتنشون تلاش کردم نرسیدم! در حقیقت به چیزایی رسیدم که هیچ تلاشی براشون نکردم! (چیزای بدی هم نیستن) ولی اگه داستان اینجوریه خب چرا الکی الکی تلاش کنیم واسه چیزی که شاید هیچ وقت بهش نرسیم؟؟؟ ینی میخام بگم همین که...
-
ماشین زمان
یکشنبه 19 شهریور 1396 15:36
دارم فکر میکنم چقد خوب بود اگه یه ماشین زمان داشتم مثلن باهاش میرفتم به آینده میدیدم آینده چجوریه یا مثلن باهاش میرفتم به گذشته و مسیر زندگیم رو عوض میکردم مثلن وقتایی مثل الان که سر دو راهی (یا حتا سه راهی) میمونم با یه نگاه ساده به آینده خیلی راحت تر میتونستم تصمیم بگیرم که باید چیکار کنم چرا توی زندگیم هیچ وقت هیچ...
-
مرور
یکشنبه 12 شهریور 1396 02:10
نصف شبی نشستم و دارم با خودم مرور میکنم چیزایی رو که یادم داده اینکه BMW رو چجوری از جلو تشخیص بدم اینکه موتور تریل چیه اینکه یاماها آبیه سوزوکی سبزه هندا قرمزه .... اینکه خط افق تصویرم باید یک سوم باشه این که لبه های کادر مث چاقوعه و نباید بزارم چیزی رو ببره اینکه فیلد آف ویو رو حفظ کنم .... کاش خودت بودی و باهم...
-
مِموری
جمعه 10 شهریور 1396 18:07
امروز داشتم ی سری فیلمای خیلی قدیمی از حافظه دوربین خانوادگی رو میدیدم که متوجه شدم حافظه ام ی جوریه که انگارفرمت شده خیلییی چیزا از گذشته یادم نمیاد آدما و خاطره ها و خیلیییی چیزا یه جوری فراموش شدن که انگار از اول وجود نداشتن روزای خوب و بدم رو چرا فراموش کردم؟ باید همشون رو به خاطر بیارم ، از روزایی که احساس میکنم...
-
بی عنوان
سهشنبه 7 شهریور 1396 13:27
یه جوری خودمو زدم به خواب که انگار هیچ وقت نمیخام بیدار شم ....
-
زندگیه من
پنجشنبه 2 شهریور 1396 14:01
دیگه نمیخام بشینم یه گوشه و ببینم زندگیم چطور میگذره! میخام خودم همه چیزو برنامه ریزی کنم و همه اضافه ها رو بزارم کنار... خیلیا اینجوری کنار میرن ولی مهم نیست! اگه بخان سعی میکنن بمونن :) نخان هم به سلامت! -------------------------------------------------------------------------- یه دوستی دارم که شاید به نظر شما دوست...
-
خوشبختی
دوشنبه 30 مرداد 1396 11:59
وقتی همه مشکلاتمو پشت سرم میزارم و ازشون فرار میکنم احساس خوشبختی میکنم. ولی خوب میدونم که دائمی نیست و موقته! خونه بودن و کنار خانواده بودن بهم حس خوشبختی میده، میشینم روی تختم و لب تابمو میزارم روی پام و خیلی آروم به کارام میرسم، نه ، کاش میشد هیچ وقت برنگردم و هیچ وقت باهاشون مواجهه نشم...
-
احساسات
دوشنبه 23 مرداد 1396 10:59
یه چیزی وجود نداره که احساسات آدم رو تعطیل کنه؟ مثلن احساس دلتنگی یا وابستگی یا هرچی اصن من واقعن خانوادمو دوس دارم ولی اصلن قابلیت ابراز احساسات رو بهشون ندارم. همین باعث شده تا از هرچی که منو احساساتی کنه فرار کنم. وقتایی که دارم ازشون خداحافظی میکنم انقدرررر بغض میکنم ولی توی این 6 سالی که ازشون دورم نشده که حتا یه...
-
همین جوری
دوشنبه 23 مرداد 1396 10:52
تنها چیزی که برام خیلی مشخصه اینه که علاقه ی شدیدی به خود آزاری دارم دوس دارم خودمو ناراحت کنم دوس دارم به چیزای ناراحت کننده فکر کنم انجامشون بدم دوس دارم با تنهایی خودمو دق بدم کاش این تابستون لعنتی زودتر تموم شه کاش یه فصل جدیدی توی زندگی همه شروع شه که هیچ وقت نخواییم تموم شه...
-
بی عنوان
دوشنبه 16 مرداد 1396 13:48
وقتی بعد از 2 سال هنوز دنبالت میام یواشکی و به کارایی که میکنی فکر میکنم به اینکه الان کجایی و در چه حالی... بعد یهو میبینم عقد کردی ... فکر میکردم میتونم راحت مث یه آدم متمدن با این قضیه کنار بیام... تو که دیگه مال من نیستی... تو که دیگه هیچ ارتباطی با من و زندگیم نداری... پس چرا اینقدر ناراحتم :( چرا مال من نشدی؟...
-
دلگیر
جمعه 13 مرداد 1396 18:19
خیلی به لاک پشتا حسادت میکنم. یه جور بیماریه بعضی وقتا دلم میخاد لاک داشته باشم و برم توی لاک خودم، کسیو نبینم و نه کاری به کار کسی داشته باشم و نه کسی کاری به کار من داشته باشه. خسته میشم از هیایوی دور و برم و فقط تنهایی میخام. یا حضور یکی که بلد باشه آرومم کنه چند سال پیش فکر میکردم همه زندگی ینی داشتن یه عشق زمینی،...
-
چهل و چهارررررم. لعنتی ها
جمعه 29 بهمن 1395 16:58
چرا همه چیزای خوشمزه اینقد لعنتی ان؟؟ چیییپسس، پفکک ، پیتزااا، سیب زمینی سرخ کرده... همشون به شدت لعنتی و چاق کننده هستن
-
چهل و سوم. خاطرات
پنجشنبه 28 بهمن 1395 22:23
یادته دفعه اولی که باهم کانتر بازی کردیم و توی یه تیم بودیم؟؟ تو همش پشت سر من میومدی و حواست بود من تیر نخورم... یادته بعدها توی یاهو مسنجر بازی میکردیم؟ نه من دلم میخاست تو ببازی و نه تو دلت میخاست من ببازم! حتا مدت ها بعد که توی تلگرام X-O بازی کردیم هم همین طوری بودیم... امشب وقتی بعد از مدت ها داشتم با " یکی...