-
ترس
جمعه 14 اردیبهشت 1397 17:25
یه بار که داشتم از تهران میرفتم روز قبلش از میم خداحافظی کردم و وقتی برگشتم دیگه نداشتیمش... فکرشم نمیکردم اتفاقی براش بیافته و دیگه بینمون نباشه این سری هم از آقای آلفرد خداحافظی کردم و اونم حرفایی مثل خداحافظی و ... میزد حالا تقریبا 20 ساعته گوشیش خاموشه و دارم میمیرم از استرس دستمم که به هیچ جا بند نییس :( نکنه...
-
سکوت
یکشنبه 9 اردیبهشت 1397 09:14
آقا بخدا راس میگن که سکوت سرشار از ناگفته هاس هیچ آدمی وقتی کنارتون نشسته و ساکته و به افق خیره شده توی ذهنش سکوت نیست برعکس اون بیشتر از همه حرف برای زدن داره منتها فرصت رو مناسب نمیبینه یا خیلی دلایل دیگه من وقتی ساکتم باید یاد آهنگ چاووشی بیافتید که میخونه گمونم واژه ها مغز منو میدون مین کردن .... توی مغزم هزار تا...
-
خیال پردازی
شنبه 8 اردیبهشت 1397 18:19
از صبح دارم این شعره رو توی مغزم تکرار میکنم "شیشه پنجره را باران شست، از دل تنگ من اما چه کسی نقش تو را میشوید..." یه چیزای عجیبی توی سرمه بعضی وقتا توی تنهاییم میشینم فکر میکنم، خیال پردازی میکنم، داستان میسازم با شخصیت هایی که توی زندگیم واقعی هستن، بعد فرداش با اون آدما طبق داستان ساختگیم برخورد میکنم...
-
سه شنبه 4 اردیبهشت
سهشنبه 4 اردیبهشت 1397 14:00
امروز خیلی حس بدی دارم از وقتی بیدارم ناراحتم کلاسمو نرفتم صبح دلم میخاد توی خودم باشم دلم میخاد یه مدت تنها باشم کسی دور و برم نباشه ینی دلم میخاد یکی باشه که وقتی اون یکی هم نیست ترجیح میدم کسی دیگه هم نباشه تنهاییم مث یه غار شده باز اینستامو دی اکتیو کردم باز عکس پروفایلمو پاک کردم (وقتی خیلی ناراحتم این کارا رو...
-
آخر الزمان
دوشنبه 3 اردیبهشت 1397 19:59
به نظرم که آخرالزمان شده! آسمون سولاخ شده داره هییییی بارون میاد بسه دیگه بابا باید بریم ببینیم کودوم فرشته ی خدا آب زیاد خورده که حالا وایساده بالای سر ما مثانه هاشو خالی میکنه! الان داشتم یه فیلم میدیدم اسمش آخرالزمان بود (apocalypto 2006) ربطی به آخر الزمان نداشت ولی چندش ترین فیلمی بود که تا الان دیدم از لحاظ خون...
-
بارون
دوشنبه 3 اردیبهشت 1397 15:29
آسمون از صب انگار سوراخ شده میباره و میباره و میباره.... بدم نمیومد برم بیرون یکم هوا بخورم ولی با این وضع فک کنم نرم بهتره امروزم دوباره دلتنگی و غم و غصه هام به اوج خودش رسیده سعی کردم هرجور شده خودمو سرگرم کنم تا اینجای روز، ضرف شستم، دستشویی رو شستم، کف آشپزخونه رو سابیدم.... موندم بقیه روز رو چیکار کنم! یه اسپری...
-
چته؟!
یکشنبه 2 اردیبهشت 1397 10:54
-
میان ترم
شنبه 1 اردیبهشت 1397 13:50
امروز شاگردام میان ترم داشتن استاد اصلیشون ازم خواست برم سر جلسه امتحان سوالا رو هم که خودم طرح کرده بودم دقیقا از همون سوالایی بود که خودم سر کلاس حل کرده بودم واسشون حتی عددا رو هم تغییر نداده بودم! میخاستم همشون 20 شن! ولی تصمیم گرفته بودم به هیچ سوالی جواب ندم خلاصه که استاد منو بعد از 10 دقیقه سر امتحان تنها...
-
کلافگی
شنبه 1 اردیبهشت 1397 00:26
من کیم که این همه دلتنگی و کلافگی باید شامل حالم بشه؟ آدم بعضی وقتا نمیدونه باید چیکار کنه و به کودوم در بزنه که بسته نباشه! توی دوران دبیرستان دوستای خوبی داشتم که تقریبا همه شونو وقتی اومدم دانشگاه از دست دادم! البته همون موقع هم خیلی دور وبرم خلوت بود باز وقتی اومدم دانشگاه احساس کردم خیلی با همه فرق دارم دوستای...
-
بازدید کننده
جمعه 31 فروردین 1397 16:07
چرا میایین بازدید میکنید ولی نظر نمیزارید؟ روی حالت روح هستید؟ :)) --------------------------------------------------- دیشب وسطای خاب حدودای ساعت 4 اینا بود، با آنچنان دردی از خواب بیدار شدم که فک کردم روحم داره جسمم رو ترک میکنه! یکم به خودم پیچیدم از درد و بقیشو یادم نمیاد فک کنم خابم برد دوباره! ولی امروز شروع خوبی...
-
خستگی
پنجشنبه 30 فروردین 1397 19:22
این روزا نمیدونم چرا همش خسته ام شبا 12 میخابم صبا 12 پا میشم ولی بازم پتانسیل خواب دارم امروز بزرو پاشدم رفتم بانک آینده یه حساب کوتاه مدت باز کردم، بعد یه حسابی هست به اسم آینده ساز سوداش 21 درصد عه! میخاستم آینده سازش کنم گفت باید یه ملیون پول بریزی تو! حاجی من اگه یه تومن پول داشتم بخابونم تو حساب که دنبال سود 21...
-
نامه آخر!
سهشنبه 28 فروردین 1397 21:01
آلفرده من! امروز در راه برگشت به خانه خودم را جای شما قرار دادم و فکر کردم اگر من به کسی علاقه مند نبودم و وی چقدر پیگیر من میشد من چه حالی میشدم؟ دیدم که بسیار کلافه و عصبی میشدم و همه جوره او را از خود میراندم! اما شما با من صبوری میکنید و بسیار مهربان هستید! از این رو تصمیم گرفتم دیگر پیگیر شما نباشم و شما را بیش...
-
نامه چهارم
دوشنبه 27 فروردین 1397 19:57
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت آلفرد عزیز! آلفرد جان ما هرچه بیشتر در فراغ شما ناله میکنیم انگار که به شما منتقل شده و شما از ما دورتر میشوید! حکیمی میگوید همه چیزهای از دست رفته برمیگردد درست زمانی که یاد بگیریم بدون آن ها زندگی کنیم! نکند شما هم زمانی برگردی که من یاد گرفته باشم بدون شما زندگی کنم؟ امروز سر لنز...
-
ادامه ی لیست؟
دوشنبه 27 فروردین 1397 13:15
در ادامه امروز میخام فقط بشینم پای پروژه ام کارایی که باید بکنم ایناس: فعلا بیخیال بقیه وبسایتم بشم داده ی 68 نفر رو که قبلا دانلود کردم مرتب کنم DONE ✔ اول همه رو آنزیپ کنم DONE ✔ فایلای مورد نیازم رو یه جا به ترتیب ذخیره کنم DONE ✔ برای همه ترکتوگرافی رو انجام بدم و ماتریسهاشونو ذخیره بعد باید بشینم کد بزنم و تجزیه...
-
لیست
یکشنبه 26 فروردین 1397 19:28
امروز صبح میان ترم دادم و به شدت افتضاح بود! بعدشم که با آقای آلفرد حسابی بگو مگو داشتم و مجبور شدم بشینم براش یکی از سوالای هوم ورکشو کد بزنم! بعدش رفتم کل تجریش رو گشتم که یه آکواریوم فروشی پیدا کنم و لاک پشت بخرم ولی پیدا نکردم متاسفانه! بعدشم رفتم پیاده روی با یکی از دوستام خلاصه که حسابی له له ام! یک عالمه کار هم...
-
نامه سوم
شنبه 25 فروردین 1397 21:08
محبوب من! آلفرد! هر ساعتی که در فراغ شما سپری میشود همچون قطره ای زهر است که در جام زندگی من فرو میریزد و من ناگزیر به نوشیدن آن هستم. ساعت هاست که از شما بی خبر مانده ام. شما را چه میشود؟ آیا دلتنگ من نمیشوید؟ دوستی میگفت تنها 21 روز اول سخت است و اگر این همه روز را دوام بیاورم بقیه اش بدون شما مثل آب خوردن از گلوی...
-
با من گوش کنید
شنبه 25 فروردین 1397 12:08
کجا باید برم روزبه بمانی دانلود با لینک مستقیم
-
نامه دوم
شنبه 25 فروردین 1397 11:51
سلام آلفرد عزیز! دیشب خواب دیدم گیسوهای بلندم که به خاطر شما تا الان نگهشان داشته ام به ناشیانه ترین حالت ممکن کوتاه شده بودند. آنقدر زار زدم که شاید بشود زمان را به عقب برگرداند و دوباره آن ها را داشته باشم ولی افسوس فاییده ای نداشت! میدانم برای برگرداندن شما هم گریه کردن هیچ فاییده ای نخواهد داشت! اما تعبیر خوابم...
-
نامه اول
جمعه 24 فروردین 1397 18:22
آلفرد جان! از وقتی شما به ما یاد آوری کردی که دوست معمولی ای بیش نیستیم زندگی اینجانب زیر و رو شد همه ی آینده ای که در کنار شمما متصور شده بودم فروریخت و هرلحظه ای که نسبت به شما عشق داشتم سیاه و ناپدید گشت کاشت میدانستی من حتی جنسیت بچه هایمان را انتخاب کرده بودم، اما به خاطر احترامی که برای شما قایل بودم انتخاب اسم...
-
دنیا
جمعه 24 فروردین 1397 18:16
دنیا از وقتی با مجازیات ترکیب شده عجیب شده گریه میکنی اما استیکر خنده میفرستی میخندی اما استیکر گریه میفرستی هیچ جا دیگه خودت نیستی توی اینستا یه عکاس شاخی، توی توییتر یه کاربر سیا سی بددهن میخام همشو بزارم کنار همه رو دی اکتیو کردم و امیدوارم وسوسه نشم که برم سراغشون کاش بتونم توی غار تنهاییم دووم بیارم...
-
رقابت
جمعه 4 اسفند 1396 06:30
نمیدونم چرا همیشه توی رقابت ها خودمو از میش بازنده میدونم شما هم اینجوری هستین؟
-
چیکار کنم
پنجشنبه 26 بهمن 1396 20:18
احساس میکنم یه ذهن آشفته و سرگردون دارم که نمیتونم مرتبش کنم مث یه خونه ی به شدت بهم ریخته که فقط یک ساعت تا سال تحویل وقت داری منظمش کنی خیلی چیزا توی زندگیم هست که باید سر و سامونش بدم ولی نمیدونم چطوری اگه زندگی منه پس چرا اینقد بهم ریختس؟ اگه زندگی من نیس پس چرا من باید نگران آشفتگیش باشم؟ کاش آروم میگرفتم کاش...
-
خاطرات
دوشنبه 2 بهمن 1396 04:45
اون موقع که تازه باهاش آشنا شده بودم هنوز زمان یاهو مسنجر بود اوایل داغ بودم و از چتای روزای اولمون بک آپ گرفتم توی فایل نوت سیو کردم رفته بودم سراغشونو میخوندمشون کاش این همه حرفای قشنگی که به من میزد رو واقعی میگفت میگفت میترسه من تنهاش بزارم من بودم و اون رفت زن گرفت باورم نمیشه 8 تیر عقد کرد 28 دی عروسی به این...
-
عنوان ندارم
دوشنبه 2 بهمن 1396 04:40
معمولا صفحه یادداشت جدید رو باز میکنم و نمیدونم قراره چی بنویسم واسه همین اکثر اوقات عنوانی واسه نوشته هام ندارم نمیدونم از کجا شروع کنم و کجا تمومش کنم فقط دلم میخاد غر بزنم بگم که به بد جایی رسیدم بگم که کاش یکی کمکم میکرد کاش فرشته نجات داشتم کاش همه خیالات آدما میشد که واقعی بشه میشد که همه چی رو به راه باشه میشد...
-
نازنین
سهشنبه 19 دی 1396 00:11
ای نازنین! دلم میخاد یه کاغذ و قلم بردارم و به تو بنویسم به تویی که مدت هاست جواب هیچ کودوم از نامه هامو ندادی چطوره اول با این بیت شروع کنم " تو همانی که دلم لک زده لبخندت را..."؟ شایدم بهتره به روی خودم نیارم که چقدر دلم برات تنگ شده و مثل خودت محکم و قوی باشم نباید بنویسم چقدر به عطرت معتاد شدم، ولی...
-
سرگردون
یکشنبه 17 دی 1396 14:02
چرا انقد سرگردونم حیرونم وایسادم وسط یه دایره بزرگ هی میچرخم و دور و برمو نگاه میکنم دنبال یه گوشه ی امن میگردم یه جایی که بچپم توش دلتنگی اذیتم نکنه غصه نیاد سراغم گریه چشامو خیس نکنه احساس میکنم دیگه اصلا تعادل روانی ندارم با همه میخام دعوا کنم هربار که پلک میزنم انگار محیط اطرافم گرد تر میشه بدون گوشه تر میپیچه به...
-
بی عنوان
یکشنبه 17 دی 1396 12:26
وقتایی که راه میرم گذر زمان رو حس نمیکنم یه هدفون بزارم توی گوشم و غرق فکر و خیالم بشم میتونم ساعت ها و کیلومترها برم وقتی متوقف میشم تازه میفهمم چه بلایی سر مغزم آوردم فکرایی که یواش یواش روح آدمو میخراشن متوقف بشی باختی سعی کن توی فکرات زندگی کنی متوقف بشی با حقیقتش روبرو میشی ادامه بده نزار تموم شه
-
هم صحبت
جمعه 15 دی 1396 22:48
یه وقتایی شدیدن احساس میکنم نیاز دارم با یکی صحبت کنم کسی که نیست! کسی که نمیدونم حتی اگه قرار بود باشه چه ویژگی هایی میداشت! وقتی همه رو از خودم میرونم و همه رو دور میکنم تو این روزا دلم یه دوست مجازی میخاد یه هم صحبت که بفهمتم و سرگرمم کنه شما اینجور وقتا چیکار میکنین؟
-
بی عنوان
جمعه 15 دی 1396 08:46
مث همیشه سرگردونم نمیفهمم این همه خود خوری واسه چیه نمیفهمم دارم چیکار میکنم یا اصن میخام چیکار کنم حالم یه جوریه که نمیشه گفت خوبه با خودم میجنگم موفق میشم خودمو شکست بدم؟ من کجای داستان خودم ایستادم؟ خدا اگه هست اون کجاس؟ میبینه با چه سختی ای دارم میجنگم؟ کمکم میکنه؟ خسته ام ولی خابم نمیاد روتو برگردون
-
تبلیغات؟؟
چهارشنبه 13 دی 1396 17:51
همیشه تبلیغات خیلی رو یاعصابم بوده از بچگی که یهو وسط سریال پیام های بازرگانی میداد و کلی باید صبر میکردیم تا دوباره سریال و برنامه مورد علاقه مو ببینم خیلی بیزار بودم از پیام های بازرگانی وقتی وارد فضای مجازی شد که دیگه خیلی بدتر بود مثلا موجی که توی فیس بوک و بود و پول میگرفتن و تبلیغ میکردن که فلان پیج فلانه و...