فصل پنجم

گاه نوشت های یک دیوانه!

فصل پنجم

گاه نوشت های یک دیوانه!

جوون مرگ

جوون مرگ شدن هم خیلی سخته

مخصوصا وقتی توی سن 25 سالگی باشه

مخصوصا وقتی آدم به شدت موفقی باشه

شاید "میم" از من و شما و خیلی های دیگه بهتر بود، ولی جوون مرگ شد

چیه این سرطان افتاده به جون آدمای این مملکت، ولی همه آدمای دور و برش میدونن که "میم" رو سرطان نکشت، دکترا کشتن

چرا "میم" که میخواست ما رو تنها بزاره و بره این همه آدم خوبی بود و خوبی کرد بهمون؟ چرا انقدر خاطره خوب از خودش واسمون گذاشت؟

بیچاره خانوادش که 6 سال بود داشتن با مشکلات سرطان بچشون دست و پنجه نرم میکردن و حالا باید با جای خالیش کنار بیان...

من که هنوز باور نکردم رفته

کاش میشد معجزه بشه و یهو برگرده... برگرده و سالم باشه و هیچیش نباشه... نمیشه که... خودم دیدم گذاشتنش زیر یه خروار خاک

خودم دیدم که اون زیر موند و همه رفتن... آخ که چقد دلم برات تنگ شده...