فصل پنجم

گاه نوشت های یک دیوانه!

فصل پنجم

گاه نوشت های یک دیوانه!

۳ روز

۳  روز دیگه تولدمه.

یه دوستی داشتم که از خابگاه باهاش آشنا شدم. تقریبا ۹ سال پیش. توی خابگاه کارشناسی که بودیم مث کارد و پنیر بودیم. به سختی باهاش کنار میومدم از بس همه چیزاش رو پخش میکرد و اتاق رو کثیف میکرد. وقتی رفتم ارشد و خونه گرفتم باهم بهتر شدیم. خیلی وقتای زیادی ازش میخاستم بیاد پیشم و باهم زیاد وقت میگذرونیم. اواخر که ایران بودم هرروز پیشم بود. همیشه باهم حرف میزدیم در مورد همه چیز. یه جورایی دوست صمیمیم شده بود دیگه. باهم ایمیل میزدیم. باهم درس میخوندیم بعضی وقتا. میومد پیشم اون یه سر میز ناهار میخوری مینشست و من اون سرش. چایی دم میکردیم و  همش چایی میخوردیم و پایان نامه مینوشتیم. باهم غذا میپخنیم. باهم کوکی درست کردیم.

تا اینکه رفت امریکا و دلم واسش یه ذره شد. امروز زنگ در خونه رو زدن و یه بسته از آمازون واسم اومده بود.

واسم کادو تولد فرستاده بود. چقدددد خوشحال شدم. یه جفت ازین پاپوش پشمیا فرستاده بود. داخلشم فارسی پرینت شده بود :اونجا سرده. بپوس سردت نشه. تولدتم مبارک:

دلم میخاست بود بهم بغل میداد و مث همیشه حمایتم میکرد که قوی باشم. که بتونم یه عااااالمه باهاش حرف بزنم و خودمو خالی کنم.

ولی نبود. بهش پیام دادم کلی تشکر کردم. خاستم زنگ بزنم گفت وقت ندارم :( دلم یهو گرفت. آدم با کی میتونه حرف بزنه پس.

-----------------

سعی کردم وقتمو پر کنم. استادم ازش خاسته روی داکیومنتیشن یه پیکیجی که تازه نوشته و میخاد توسعه بده کار کنم. بقیه روز نشستم سینفکس یاد گرفتم - البته یاد نگرفتم هنوز و فقط ویدیو نگاه کردم- و فرانسه خوندم که فردا امتحان پایان ترم کلاس فرانسمه.

یکمی بنظرم یاد گرفتم.

 ----------------

دوس پسر هم خونه ایم تا دیر وقت اینجا بود و داشت زر میزد. فلذا امروز که ینی فردای دیروزه اومدم پستمو کامل کنم 

-----------------

دیروز: واسه خودم کادوی تولد خریدم. یه ایرباد کوشولو موشولو که تاریخ دلیوریش قراره یک شنبه باشه. یادم بندازین اگه خوب بود و ازش راضی بودم بهتون معرفیش کنم. برند معروفی نیست ولی امتیازش توی سایت آمازون خوب بود.

بعد از درس خوندنمم یهو دلم گرفت و پاشدم رفتم توی تراس نشستم با یه لیوان چایی و کلی آهنگ گوش دادم و بهتر شدم یکم. دیگه تا آخر شبشم که اون دوست عزیز داشت زر میزد......

فر خونمون خراب شده. دقیقا نمیدونم واسه تعمیرش به کجا باید مراجعه کنم. تاحالا با همچین چیزی اینجا برخورد نداشتم ولی خب هرچیزی یه دفه اولی داره دیگه. باید یکم تحقیقات راجبش انجام بدم و پرس و جو کنم.

امروز صبح پاشدم و امتحان پایان ترم یک فرانسمو دادم. هنوز نمره اش نیامده ....

بعدش فیس بوک نوتیف داد که تولد یکی از دوستای قدیمیمه. فلذا بهش پیام دادم و کلی صحبت کردیم و خاطراتو زنده کردیم. بعدم گفت که دوس دختر دار شده و حقیقتا خوشحال شدم واسش. این پسر آخرین کسی بود که من فکر میکردم بتونه دوس دختر پیدا کنه.

برنامه ام واسه این آخر هفته فعلا به این صورته که 

ادامه امروز: یکم درس بخونم و خرید برم

فردا: تفریح

پس فردا: تولدمو بترکونم

نمیخام بزارم حسای بدم واسه همیشه باقی بمونن. خعلی دارم باهاشون مبارزه میکنم و امیدوارم موفق ترین باشم.

نظرات 4 + ارسال نظر
پسر لکه ای دوشنبه 29 اردیبهشت 1399 ساعت 05:21

تولدت مبارک. اگه از 26 حساب کنیم تا الان سه روز شده :)

چونکه روزای من یکمی از روزای شما عقب تره یه روزی اشتباهی در میاد این وسط. تولدم ۲۸امه

مرسیییی مرسیییییی

:) یکشنبه 28 اردیبهشت 1399 ساعت 15:56 http://Dastankhoneh1.blogsky.com

باورتون میشه فقط این یه جمله رو نگفته بودم!؟ "کلی ایموجی بادکنک و کیک و گل گذاشته بودم و براتون آرزوی سلامتی و خوشبختی و داشتن آدمای گرم رو در کنارتون کرده بودم.... عجیبه

عهههههه عجیبه واقعا
مرسیییی عزیزم ایشالا هرچی آرزوی خوبه مال تو اصن
خنگه اینترنت

قصه شنبه 27 اردیبهشت 1399 ساعت 21:13

تولدت مبارک

مرسی مرسی

:) جمعه 26 اردیبهشت 1399 ساعت 23:45 http://Dastankhoneh1.blogsky.com

پس میشه من الان تولدتون رو تبریک بگویم

الان مییشه
مرسیییی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد