فصل پنجم

گاه نوشت های یک دیوانه!

فصل پنجم

گاه نوشت های یک دیوانه!

کارای سخت

دلم میخواد برم حموم

ولی حالشو ندارم

دلم میخواد مشقامو بنویسم

ولی حالشو ندارم

دلم میخواد رژیم بگیرم

ولی حالشو ندارم

....

یا کلی کارای دیگه که دلم همشو میخاد و حالشو ندارم

چرا همه کارایی که دلم میخواد انجام بدم اینقد سختن؟؟

خواب

دیشب خواب دیدم مامانم توی یه هواپیما بود که سقوط کرده بود و منفجر شده بود و همه مسافراش در جا کشته شده بودن

من مونده بودم و خواهر و برادر و پدرم

غم سنگینی روی دلم نشسته بود

یه حسی بهم میگفت بابا چن وخت دیگه میره زن میگیره و ماها رو تنها ول میکنه

از یه طرف باید گریه میکردم که خالی شم و از طرف دیگه میدونستم مسئولیت این خانواده از الان به بعد با منه و نباید ضعیف باشم

به خودم میگفتم باید درسمو ول کنم

باید خودمو فدا کنم

باید مراقب خواهر و برادرم باشم

دلم نمیخاست باور کنم که مامان دیگه نیست

دلم نمیخاست باور کنم که این همه مسئولیت رو گذاشته روی دوش من تنها

کاش هیچ وقت تت زمانی که من زنده ام اتفاقی براش نیافته

تحملش رو ندارم

سر کلاس نشستم و به شدت خسته ام

نمیدونم از چی خسته ام فقط میدونم به این سادگیا رفع نمیشه

استاد خیلی حرف میزنه

نه میفهمم چی میگه نه دلم میخاد بفهمم

من مشکلات دیگه ای دارم در حال حاضر

دغدغه ام این نیست که چجوری اتوکورولیشن سیگنالو حساب میکنن و برام مهم نیست که تاخیر کانال چجوری حساب میشه

من فقط الان یه چیزی مث خواب طولانی مدت میخام

یکم استراحت

یکم آرامش

همه چیزایی که نیست

به نظر میرسه تا الان همه چیز رو اشتباه انتخاب کردم

شاید باید راه رفته رو برگردم و از اول بسازم همه چیو

میشه مگه؟؟

میشه؟؟

پایتون

کی گفته نرم افزار پایتون خوبه؟

کی گفته سریعه؟

ده دیقه اس یه کد ساده رو زدم و دادم بهش که اجرا کنه هنوز از پسش بر نیومده

کی گفته باید از متلب سوییچ کنیم روی پایتون؟

جمع کنید بابا این مسخره بازیو

من متلب بازم، پایتون راست کارم نیست


ولی حالا خودمونیم دارم یاد میگیرم پروژه هاتونو بدین براتون انجام بدم :)) با کمترین دست مزد 

اخیرا

اخیرا دارم به این فکر میکنم که به یه آپشن سلف دیستراکت نیاز دارم

تا وقتایی که از خودم خسته میشم بزنم همه چی بپکه

امید الکی نیست که به این فکر میکنیم که روزای بهتر توی راهن؟ کودوم راه؟ 25 ساله منتظرم از راه برسن

انقد چسبیدم پشت شیشه تا بیان که دیگه خسته شدم از انتظار

اصن از کجا معلوم اون روزایی که قراره بهتر باشن برای ما مطلوب باشن؟ ینی از نظر ماهم بهتر باشن؟


میدونم هیچ کسی نمیتونه کمکم کنه که از این چاله ای که افتادم توش در بیام بجز خودم ولی خودم هم نمیخام به خودم کمک کنم

شایدم میخام و نمیتونم

اگه خدایی دارین بهش بگین امشب بیاد تو خوابم و بهم بگه داستان چیه که داره انقد همه چیو پیچیده میکنه