فصل پنجم

گاه نوشت های یک دیوانه!

فصل پنجم

گاه نوشت های یک دیوانه!

خانواده

زندگی کردن با خانواده هم واقعا سخت شده

کاملا برام قابل درکه چرا قدیمیا بچه هاشونو انقد زود میفرستادن سر خونه زندگیشون

البته کار اونا هم خیلی درست نبوده ها ولی خب بهر حال از اصطکاک هایی که بین بچه ها و خانواده به وجود میومده جلوگیری میکردن، خیلی وقتا بچه بعد از یه سنی دوست داره تا یه حدی استقلال داشته باشه که اکثرا توی جامعه ی ما ملزم اینه که ازدواج کرده باشه و حداقل از خانواده جدا شده باشه

از طرف دخترا حالت ایده آلش هم اینه که بعدش یه شوهر مطیع داشته باشن که از برگ گل بهشون نازک تر نگه و به معنای واقعی کلمه نازشونو بکشه! که خب خیلی کم پیدا میشه اینجور موارد در نتیجه یه دختر توی جامعه ما هیچ وقت زندگی ایده آلی نخواهد داشت مگر در موارد خیلی استثنااااا

مثلا اگه خانواده اش خیلی فهمیده باشن و یه سری استقلال هایی رو برای بچشون در نظر بگیرن

یا مثلا اگه فرد بتونه از اول مسیرش کاملا خود ساخته بالا بیاد و وارد روابط عاشقانه و فلان نشه

یا مثلا فردی که اهدافش رو کاملا خودخواهانه چیده باشه هم به نظر من میتونه خیلی خوشبخت باشه و زندگی ایده آلی داشته باشه


دلم واسه وقتایی که تنهایی مینشستم گریه میکردم تنگ شده

دلم واسه وقتایی که کسی نبود بهم گیر بده هرجور دلم میخاست ولو میشدم تو خونه تنگ شده

دلم واسه وقتایی که کسی بهم نمیگفت چیکار میکنی کجا میری کجا میایی هم تنگ شده!


بابا چیه این زندگی آدم زود از همه چی خسته میشه :(

خواننده

من ازون دسته آدمایی نیستم که بکشم خودمو خواننده های وبلاگم بالا بره

اتفاقا ترجیح میدم کسی نیاد اینجا سر بزنه

اینجوری راحت تر حرف دلمو میزنم! راحت تر از ته دلم مینویسم، راحت ترم تنهایی...

من تنهایی رو انتخاب نکرم یه جورایی شدم که انگار تنهایی منو انتخاب کرده! مدام داریم باهم کشتی میگیریم دست و پنجه نرم میکنیم هی میره گوشه رینگ یه بدبختی برمیداره پرت میکنه سمت من! (مث این مسابقه های کشتی کجه وحشیانه!)

من به شدت خسته شدم!

نامجو که گوش میدم حالمم بدتر میشه

الانم به شدت دلم گرفته

هندزفری گذاشتم توی گوشم چیز خاصیم پلی نکردم فقط نمیدونم میخام چیکار کنم

امروز ازون روزای سگی عه که حالمم خیلی بده! البته طبق دیدگاه شما من هرروز همین جوریم! ولی باور کنید نیستم

یه روزای خیلی کمی اون وسطا حالم خوبه ولی فقط چون وقتایی که با خودم درگیرم میام اینجا شما فک میکنید حالم همیشه داغون و بده!

کاملا حق با شماس البته

کاش خانم میم و آقای نون بودن میرفتم پیششون یه چایی میخوردم یکم حالم بهتر میشد

شایدم نشه بهتر

نمیدونم

آقای آلفرد چرا نیومده؟

 

چرا دارم اینقد وقتمو تلف میکنم و صرف کارای بیخود و بی جهت میکنم؟

خدایا ینی نمیشه یه ذره یه چیکه یه کووووچوولووووو زندگیو قشنگ تر کنی واسمون؟ هرروز استرس و دلشوره و نگرانی و حول  و ولا و هرچی که حالا با آینده ام چیکار کنم

ای بابا ای بابا ای بابا ای بابا ای بابا ای بابا ای بابا

کلافگی

تا میام یکم خوب باشم باز کلافگیم میزنه بالا!

دست خودم نیس نمیدونم چرا کنترل خاصی روی رفتارم ندارم هیچ کاری نمیتونم بکنم اصن

یهو میرم توی یه فاز افسرده و بدبختی که نگم براتون، البته الان شاید یه جورایی قابل توجیه باشه ولی خب این حالتم چیزی نیس که مختص همین یه هفته باشه وقتای خیلی خیلی زیادی همینجوریم

درگیر زبان اینا هم که شدم دیگه بدتر شده همه چی

یعو میرم تو فکر تا کلی وقت گیر میکنم همون تو و بیرون نمیام

اخمام میره تو هم

حوصله ام پوچ میشه

کاش الان خونه بودم یکم میخابیدم حداقل

کاش دنیا یه جور دیگه بودااا

همشم که دیگه غرامو میام اینجا میزنم

شما هم که متاسفانه مجبورید بخونید

نشسته جلوم داره چت میکنه نمیدونم با کی

کلافه ام

با وجود اینکه این همه باهام خوبه و مهربونه ولی وقتی به این فک میکنم که یه روزی یه جایی مسیرمون از هم جدا میشه زهرمار میشم

کاش انقد از آینده و فرداها نمیترسیدم

کاش فردا که قراره بیاد یه روز بهتری باشه

من واقعا انقد قوی نیستم که بدون  هیچ ترسی با همه اتفاقایی که قراره بیافته مواجه شم

باید تمرین شجاع بودن کنم

باید شجاع باشم قوی باشم محکم باشم سخت باشم خوب باشم...

تنهای تنهای تنها.... 

اینو که گفتم صحنه ساحل اومد توی ذهنم و یه آدم که توی باید وایساده رو به دریا

داره با خودش زمزمه میکنه و مرور میکنه تنهاییشو و مسیرشو تا اینجا...

برم جمع کنم برم خونه که دلم پر شده از غصه

بعدا یادم باشه از مهربونیاش واستون بگم...

writing

Why am i going to write some of my blogs in English?


As you know i have to get a TOFEL degree to apply for positions in high-ranked universities in Canada, America and maybe Europe. Hence i have to practice hard and improve my writing skill in order to get 100 or above in TOFEL.  I have decided to write some of my blogs in English, It will be  a good practice for the exam writing and also it will improve my active grammar and other requirments.

Based on my personal experiences in the writing skill, studying vocabulary and grammar separately is not an effective method to compose an acceptable text. Therefor you have better to learn new words and phrases in the form of sentences and use them in passages. The grammar consists of active and passive parts. In order to compose a grammatically correct paragraph, you need the active grammar and you need lots of efforts and exercises to achieve this part.  This is one of the reasons that i have decided to write my blogs in English.

When we want to improve our writing skill for TOFEL exam we should consider the time. we have about 30 minutes to write 3 or 4 paragraph and the revision(grammatically and verbally). If you don't consider time you will run out if time and you cant get a good score for your writing.  In order to hasten the writing process i have decided to type more text and get more familiar with my keyboard and I will write my blogs in timing mode!

Finally, Im lookig forward for someone who is able to check my texts and find out my mistakes! I will be glad if any one can help me with improving my writings :)

اپلای

دو روزه جدی میام میشینم زبان میخونم

هر دفه به رفتن فکر میکنم خیلیییی پشیمون میشم اصن از زندگی سیر میشم

کاش انقد تنها نمیرفتم 

ینی این همه آدم دارن میرن یکیشونو من نمیتونم پیدا کنم باهاش برنامه ریزی کنم باهم بریم حداقل سختیامون نصف شه؟

دارم یه ویدیوو میبینم راجب مقایسه امریکا و کانادا. چقد میترسممممم از رفتن

اصنم دست و دلم به تافل ثبت نام کردن نمیره، همش منتظرم یه اتفاقی شاید بیافته پشیمون شم نرم :)) فاک دیس لایف  اند دیس سیچوعیشن