فصل پنجم

گاه نوشت های یک دیوانه!

فصل پنجم

گاه نوشت های یک دیوانه!

کلافگی

تا میام یکم خوب باشم باز کلافگیم میزنه بالا!

دست خودم نیس نمیدونم چرا کنترل خاصی روی رفتارم ندارم هیچ کاری نمیتونم بکنم اصن

یهو میرم توی یه فاز افسرده و بدبختی که نگم براتون، البته الان شاید یه جورایی قابل توجیه باشه ولی خب این حالتم چیزی نیس که مختص همین یه هفته باشه وقتای خیلی خیلی زیادی همینجوریم

درگیر زبان اینا هم که شدم دیگه بدتر شده همه چی

یعو میرم تو فکر تا کلی وقت گیر میکنم همون تو و بیرون نمیام

اخمام میره تو هم

حوصله ام پوچ میشه

کاش الان خونه بودم یکم میخابیدم حداقل

کاش دنیا یه جور دیگه بودااا

همشم که دیگه غرامو میام اینجا میزنم

شما هم که متاسفانه مجبورید بخونید

نشسته جلوم داره چت میکنه نمیدونم با کی

کلافه ام

با وجود اینکه این همه باهام خوبه و مهربونه ولی وقتی به این فک میکنم که یه روزی یه جایی مسیرمون از هم جدا میشه زهرمار میشم

کاش انقد از آینده و فرداها نمیترسیدم

کاش فردا که قراره بیاد یه روز بهتری باشه

من واقعا انقد قوی نیستم که بدون  هیچ ترسی با همه اتفاقایی که قراره بیافته مواجه شم

باید تمرین شجاع بودن کنم

باید شجاع باشم قوی باشم محکم باشم سخت باشم خوب باشم...

تنهای تنهای تنها.... 

اینو که گفتم صحنه ساحل اومد توی ذهنم و یه آدم که توی باید وایساده رو به دریا

داره با خودش زمزمه میکنه و مرور میکنه تنهاییشو و مسیرشو تا اینجا...

برم جمع کنم برم خونه که دلم پر شده از غصه

بعدا یادم باشه از مهربونیاش واستون بگم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد