فصل پنجم

گاه نوشت های یک دیوانه!

فصل پنجم

گاه نوشت های یک دیوانه!

چهل و سوم. خاطرات

یادته دفعه اولی که باهم کانتر بازی کردیم و توی یه تیم بودیم؟؟

تو همش پشت سر من میومدی و حواست بود من تیر نخورم...

یادته بعدها توی یاهو مسنجر بازی میکردیم؟ نه من دلم میخاست تو ببازی و نه تو دلت میخاست من ببازم!

حتا مدت ها بعد که توی تلگرام X-O بازی کردیم هم همین طوری بودیم...

امشب وقتی بعد از مدت ها داشتم با " یکی " تخته بازی میکردم و احساس کردم دارم میبازم ، چقدر دلم میخاست تو جای اون آدم بودی و نمیزاشتی ببازم!

چقدر باختن بده ها... حتما تو اینو میدونستی که هیچ وقت نمیزاشتی ببازم :)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد