فصل پنجم

گاه نوشت های یک دیوانه!

فصل پنجم

گاه نوشت های یک دیوانه!

سه هفته

بعد از سه هفته اومد پیشم و باهم فوتبال دیدیم و ... 

باهم سحری خوردیم و خابیدیم

تازه بیدار شدیم

کنارم دراز کشیده و من شاید خوشبخت ترین آدم دنیام که کسی که دوسش دارم رو میتونم ازین فاصله داشته باشم

یا شایدم بدبخت ترین آدم دنیام که کسی که دوسش دارم دوسسم نداره

نمیتونم مستقیم بگم دوسم نداره

اگه نداشت که الان اینجا نبود

شایدم هر دختر دیگه ای جای من بود اون الان همینجا بود

نمیدونم باید این روزای زندگیمو خوشبختی تعریف کنم یادبدبختی

ولی هست

همیجا

درسته بغلم هم نمیکنه ولی فاصله مون هم خیلی کمه

یکم احساساتش بیشتر بود کاش

چرا پسرا اینجورین

نظرات 1 + ارسال نظر
. پنج‌شنبه 31 خرداد 1397 ساعت 11:46 http://fidgety.blogsky.com

پسرا اینجوری نیستن
طرف یا همون حسی که گفتی رو بهت داره یا متوجه اهمیت داستان نیست
در هر صورت تلاش خودتو بکن

خیلی دارمم تلاش میکنم!
حتی همین الان!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد