فصل پنجم

گاه نوشت های یک دیوانه!

فصل پنجم

گاه نوشت های یک دیوانه!

بنویسم

باید بنویسم تا ازش فرار کنم

چرا پاشده اومده دانشگاه؟

چرا واقعا؟؟

همین الانم که من هستم باید میومد؟

دیگه اصصصلا نمیتونم تمرکز کنم روی درسم :(

یه ساعت دیگه هم باید اینجا بشینم از بس گرمه اصن نمیشه پاشد رفت که!

حالا هم رفته آقا لاس میزنه با این دختره که توی آزمایشگاهه!

احساس میکنم خیلی زیدای تابستونی زیر زبونش مزه کردن!

کاش کاش کاش کاش کاش کاش کاش کاش اوضا اینجوری نبود

کاش کاش کاش کاش کاش کاش همه چی یه جور دیگه بود


اینستا و توییترمو پاک کردم فقط میتونم بیام اینجا غر بزنمممم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد