فصل پنجم

گاه نوشت های یک دیوانه!

فصل پنجم

گاه نوشت های یک دیوانه!

خواننده

من ازون دسته آدمایی نیستم که بکشم خودمو خواننده های وبلاگم بالا بره

اتفاقا ترجیح میدم کسی نیاد اینجا سر بزنه

اینجوری راحت تر حرف دلمو میزنم! راحت تر از ته دلم مینویسم، راحت ترم تنهایی...

من تنهایی رو انتخاب نکرم یه جورایی شدم که انگار تنهایی منو انتخاب کرده! مدام داریم باهم کشتی میگیریم دست و پنجه نرم میکنیم هی میره گوشه رینگ یه بدبختی برمیداره پرت میکنه سمت من! (مث این مسابقه های کشتی کجه وحشیانه!)

من به شدت خسته شدم!

نامجو که گوش میدم حالمم بدتر میشه

الانم به شدت دلم گرفته

هندزفری گذاشتم توی گوشم چیز خاصیم پلی نکردم فقط نمیدونم میخام چیکار کنم

امروز ازون روزای سگی عه که حالمم خیلی بده! البته طبق دیدگاه شما من هرروز همین جوریم! ولی باور کنید نیستم

یه روزای خیلی کمی اون وسطا حالم خوبه ولی فقط چون وقتایی که با خودم درگیرم میام اینجا شما فک میکنید حالم همیشه داغون و بده!

کاملا حق با شماس البته

کاش خانم میم و آقای نون بودن میرفتم پیششون یه چایی میخوردم یکم حالم بهتر میشد

شایدم نشه بهتر

نمیدونم

آقای آلفرد چرا نیومده؟

 

چرا دارم اینقد وقتمو تلف میکنم و صرف کارای بیخود و بی جهت میکنم؟

خدایا ینی نمیشه یه ذره یه چیکه یه کووووچوولووووو زندگیو قشنگ تر کنی واسمون؟ هرروز استرس و دلشوره و نگرانی و حول  و ولا و هرچی که حالا با آینده ام چیکار کنم

ای بابا ای بابا ای بابا ای بابا ای بابا ای بابا ای بابا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد